غم عشق
می دانم وقتی بیایی امشب همه بودند به من بگو... گناه من چه بود که اینگونه با تو گره خوردم و به من بگو... کاش میشد ببخشمت... کاش راهی بود.شاید باشه....اما من نمیدونم دلم بدجوری شکسته... به جز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم که شادی در همه عالم از این خوش تر نمیدانم دل در غم عشق مبتلا خواهم كرد... از غم عشق چه میباید کرد؟ می توان از غم عشق ماتم داشت.. دلـــــــــــــــــــــــــم شکستــــــــــــــــــــــــه به راستی چه سخت است خندان نگهداشتن لبها به حال خود گریستن دلــــــــــــــــــــــــــــــم شکستــــــــــــــــــــــــه کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم کاش میدانستی که درون قلبم با تپشهای عشق هم صدا هستی تو
انکار می کنی نبودن هایت را
اما من، نبودن هایت را حس می کنم
با این بغضی که گلویم را سخت فشرده
و بی خبری هایم
و تویی که نیستی
ولی چه فایده که من تو را می خواستم.
و تو بی آنکه نیم نگاهی بیاندازی از دستانم می لغزی و می روی
اینگونه می شکنم و
هیچ وقت التیام نمی یابم؟؟
به کدامین گناه ِ نکرده
منتظرت نشسته ام
و از درون فرو می ریزم؟
می توان قصه نوشت...
شعر سرود...
می توان گریه جانسوزی کرد....
در زمان گریستن قلبها
و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی
و چه دشوار و طاقت فرساست
گذراندن روزهای تنهایی
در حالی که تظاهر می کنی هیچ چیز
برایت اهمیت ندارد .
اماچه شیرین است در خاموشی و خلوت
و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم
کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است
و گل غم به دلم وا شده است..
کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد.
نظرات شما عزیزان: